آموزگار آموزش و پرورش

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت» ثبت شده است

نر سرجوخه جبّار

در ایام قدیم، در یکی از پاسگاه های ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت می کرد که مشهور بود به "سرجوخه جبّار". این سرجوخه، مانند بسیاری از همکارانش در آن روزگار دور، سوادِ درست و حسابی نداشت ولی تا بخواهی در کارش قاطع بود، به طوری که در سراسر منطقهٔ خدمت او، کسی را یارای نفس کشیدن نبود. از قضای روزگار، در محدودهٔ خدمت سرجوخه جبّار، دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه را آشفته گردانیده بود.

سرجوخه جبّار ، بارها دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود؛ ولی گردانندگان دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله فَقدان دلیل برای بِزِهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به گونه ای که گاهی جناب دزد، زودتر از مأموری که او را به مرکز دادگستری برده بود، به محل باز می گشت و برای سوزاندن دلِ سرجوخه جبّار ، مخصوصا چند بار هم، از جلو پاسگاه رد می شد و خودی نشان می داد که یعنی بعله...!

⚖ یک روز، سرجوخه جبّار که از دستگیری و اعزام بیهودهٔ دزد سیه کار و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای "سرجوخه" بخواند. منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبّار خواند:
ماده 1...
ماده 2...
ماده 3...
و الی آخر...

✍ سرجوخه جبّار، که در تمام مدت خوانده شدن متن قانونِ مجازات، خاموش و سراپا گوش بود، همین که منشی پاسگاه آخرین مادهٔ قانونی را خواند و کتاب را بست، حیرت زده و آزرده دل، به منشی گفت: اینها که همه اش ماده بود، یعنی این کتاب، یک «نَر» هم نداشت؟ ببین در این کتاب، صفحهٔ سفید هم هست؟

منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه نصف صفحه جای سفید باقیمانده است.

سرجوخه جبّار گفت: قلم را بردار و این مطالب را که می گویم بنویس، و چنین تقریر کرد: «نر» سرجوخه جبّار: هرگاه یک نفر، چند بار به جرم دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سربگیرد، برابر «نر سرجوخه جبّار»، محکوم است به اعدام!

پس از اتمام کارِ منشی، سرجوخه نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مُهر کرد و پس از آن دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را درباره اش اجرا کرد.

خبر این ماجرا به گوش حاکم رسید.  دستور داد سرجوخه جبّار را به حضورش ببرند. هنگامی که سرجوخه جبّار به حضور حاکم رسید، حاکم پرخاش کنان از او پرسید: چرا چنان کردی؟

سرجوخه جبّار پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هر چه هست، ماده است ولی حتی یک «نر» هم در آن همه ماده نیست! آن وقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را با شرارت هایش جان به لب کرده ، هربار که دستگیر می شود، بدون آن که آسیبی دیده باشد، آزاد و به محل باز می گردد. این بود که لازم دیدم در میان «ماده»های قانون مجازات، یک «نر» هم باشد! و خودم آن «نر» را به قانون اضافه، و دزد را طبق همان «نر» اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گرداندم!
پ ن:امروز هم برای حل خیلی کارا نیاز داریم به یک نر بین این همه ماده و تبصره و بند ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی

درس گرفتن از اشتباهاتمان

بشر امروزیو دیروزی و شایدم بشر فردا حداقل در طول ماه یک اشتباه می کنه ...

بعضی از این اشتباهات کوچیکند و برخی بزرگ ...

برخی هاشون روی زندگی ما اثرات قابل جبران میذارند برخی هاشون اثرات غیر قابل جبران ...

بعضی وقت ها اشتباهی اشتباه می کنیم بعضی وقتا عمدا اشتباه می کنیم ...

بعضی وقت ها اشتباهمون مقدمه ای است برای اشتباهات دیگه مون ...

هر وقت اشتباه کردیم یادمون باشه دنبال دلیلش بگردیم ...
هر وقت اشتباه کردیم یادمون باشه دنبال مقصر کردن دیگران نباشیم و سهم خودمون رو هم از اشتباهمون بپذیریم ...

اشتباهاتمون باید مقدمه ی پیروزی هامون بشه ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی

وجدان کاری ...

به نام تنها حاکمی که اگر حکم کند ما همه محکومیم ...

سال 1394 با تمام خوبی ها و بدی هاش رو به پایانه ...

یه خسته نباشید بگم خدمت ...
1.دانش آموزانی که با جدیت درس خوندند و برای پیشرفت ایران عزیز تلاش ها کردند و خودشون رو آماده ی ساختن فرداها کردند ...

2.معلمینی که با وجدان کاری بالایی به امر معلمی پرداختند یعنی با حال ناخوش سر کلاس رفتند تا بچه ها ضرر نکنند ...

یعنی بیخود و بی جهت از این برگه های استعلاجی دکتر ها که امروزه سه تاش رو صد تومن میشه خرید نگرفتند ...

یعنی از ته قلبشون بچه ها رو دوست داشتند و با عشق تدریس کردند ...

یعنی حتی برف های چند سانتی متری و یخ جاده ها مانعشون نشد....

http://s7.picofile.com/file/8243747650/vejdan_kari.jpg

3.کارمندانی که در محل کارشون دغدغه ی اصلی داشتند تا در روز کاری جدید یه مشکلی از همکار و ارباب رجوعشون حل کنند ...

4.مدیرانی که با وجدان فوق العاده بالا تمام فکرشون پیشبرد اهداف مجموعه ی تحت امرشون بود نه اونایی که به فکر میزها بودند ...
یعنی همون مدیرانی که در سالی که هیچ گونه سرانه ای از طرف ادارات آموزش و پرورش دریافت نکردند در مدارس با کمک خیرین و اولیا میلیونی کار کردند و تلاش مخلصانه ...

5.همچنین تمامی اقشار عزیز جامعه ...

پ ن : دلم میخواد خیلی چیزا بنویسم ولی حیف نمیشه هر چیزی رو اینجا گفت ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی

کوچ عروسک ها از اتاق خواب کودکان

یادمه کودک که بودیم با آجر و چوب و ... بازی می کردیم و ساعت ها مشغول بودیم ...

خونه و برج و ... می ساختیم ...

دخترها هم خاله بازی می کردند و عروسک ها و ...

اولا : بازی هامون منجر به افزایش خشونت و عصبانیت نمیشد

ثانیا: این بازی ها اکثرا به صورت گروهی بود پس اجتماعی شدن رو یاد می گرفتیم

ثالثا: توی این بازی ها بعضی وقتها پدر می شدیم بعضی وقت ها پلیس و معلم و ... اینطوری مشق آینده می کردیم

رابعا:این بازی ها هزینه مادی چندانی برای والدین نداشت

خامسا : این بازی ها ساده بود و همه جا قابل اجرا بود

سادسا : به پرورش قوه تخیل ما کمک شایانی می کرد

و ....

http://s3.picofile.com/file/8203530026/kooche_aroosak_ha.jpg

اما حالا چی ؟؟؟؟ همه بچه ها شدن اسباب بازی وسایل الکترونیکی ...

همه ی خونه ها پر شده از تبلت ها و گوشی های هوشمند و ... که داخلش فراوونه بازی های متنوع ...

برخی از این بازی ها نه تنها فایده ای نداره بلکه فراوون ضرر داره ...

کشورهای پیشرفته ای مانند چین دارن مراکز ترک اعتیاد به موبایل و تبلت و اینترنت میزنن ما تازه داریم معتادشون میشیم !!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی

جایگاه رفیع یافتن خر

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد، الاغ از پله پایین نیامد. ملا  الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت و بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف آویزان شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد. بعد ملا نصرالدین گفت لعنت بر من که نمی دانستم که اگر خری به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد، هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی

گاهی باید خود را به ندیدن زد ...

فقیری سه عدد پرتقال خرید
اولی رو پوست کند خراب بود
دومی رو پوست کند اونم خراب بود
بلند شد لامپ رو خاموش کرد و سومی رو خورد.

گاهی وقتا باید خودمون رو به ندیدن و نفهمیدن بزنیم تا بتونیم زندگی کنیم....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
جلال عرب اسدی